شب از دریچه چشمانم رویش گلها را میبینم و راز نگاهم را با تیغ های سوزان
خورشید به زمهریر قلبت می فرستم و رود زلال مهرورزی را به پای نازکین
نهال امیدت جاری میکنم . تا جان شیفته ام سایه افکند بر
سالهایی که بی تو گذشت .....
............................
ترم آخری زده به سرمون وبلاگ نویسی کنیم.بر و بچ زبان دانشگاه آزاد اسلامی شیراز.منتظرتون هستیم کاکوووووووهااااا
ادامه...
راست گفته فروغ
بچه که بودیم دلامون شاد بود چون خدا رو داشتیم
حالا همه چی داریم ولی دلمون شاد نیس چون خدا رو فراموش کردیم