از خدا خواستم عادتهای زشت مرا ترک بدهد
خدا فرمود:خودت باید آنها را رها کنی.
از او خواستم به من صبر عطا کند.
فرمود:صبر.حاصل سختی و رنج است.عطا کردنی نیست.آموختنی است.
گفتم:مرا خوشبخت کن.
فرمود:نعمت از من.خوشبخت شدن از تو.
از او خواستم مرا گرفتار درد و عذاب نکند.
فرمود:رنج از دلبستگیهای دنیا جدا وبه من نزدیکترت میکند.
از او خواستم روحم رشد کند.
فرمود:تو خودت باید رشد کنی.من فقط شاخ و برگ اضافی را هرس میکنم تا بارور شوی.
از خدا خواستم کاری کند که از زندگی لذت ببرم.
فرمود:برای این کار به تو زندگی داده ام.
از خدا خواستم کمکم کند همان قدر که او مرا دوست دارد.کاری کند تا من هم دیگران را دوست بدارم.

خدا فرمود:آها.بالاخره اصل مطلب دستگیرت شد

نظرات 1 + ارسال نظر
م.باران(معروف به مورچه) سه‌شنبه 27 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:51 ق.ظ http://sibzamini-pokhte.blogfa.com

سلام
خوبید؟
وبلاگ قشنگی دارید.
خوب شروع کردید. تبریک میگم.
خصوصا نوشته ی مادر شوهر خوب من!
جالب بود.
موفق و شاد باشید همیشه
یا حق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد